زاهدی از خوان رضا توشه گیر گشت ز غوغای جهان گوشه‌گیر شد ز بسی سجدهٔ پنهانیش خاک زمین صندل پیشانیش تا به نود سال درین داوری داشت ز توفیق خدا یاوری صبح دمی خضر ز خضرای دشت سوی نهان خانهٔ رازش گذشت گفت ز علمی که مرا داده‌اند معرفت هر دو سرا داده‌اند می نگرم کاین عمل صدق زای می کنی و می نپذیرد خدای پیر ز حالت چو گلی بر شگفت استنم از طرب افشاند و گفت گر نپذیرد ز من هیچ کس آنکه نگه می‌کند آنم نه بس من عمل خویش کنم بنده وار آن که خدائیست برانم چه کار خسرو اگر دین طلبی کار کن طاعت یزدان کن و بسیار کن امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : مطلع‌الانوار : بخش ۴ - حکایت زاهد و مزد طاعت گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/24202