گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم همچنان چشم گشاد از کرمش می‌دارم به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام خون دل عکس برون می‌دهد از رخسارم پرده ی مطربم از دست برون خواهد برد آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه ی او نگذارم منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن از نی کلک همه قند و شکر می‌بارم دیده ی بخت به افسانه ی او شد در خواب کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم چون تو را در گذر ای یار نمی‌یارم دید با که گویم که بگوید سخنی با یارم دوش می‌گفت که حافظ همه روی است و ریا به جز از خاک درش با که بود بازارم حافظ : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۲۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2453