چل سال بیش رفت که من لاف می‌زنم کز چاکران پیر مغان کمترین منم هرگز به یمن عاطفت پیر می فروش ساغر تهی نشد ز می صاف روشنم از جاه عشق و دولت رندان پاکباز پیوسته صدر مصطبه‌ها بود مسکنم در شان من به دردکشی ظن بد مبر کآلوده گشت جامه ولی پاک دامنم شهباز دست پادشهم این چه حالت است کز یاد برده‌اند هوای نشیمنم حیف است بلبلی چو من اکنون در این قفس با این لسان عذب که خامش چو سوسنم آب و هوای فارس عجب سفله پرور است کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم حافظ به زیر خرقه ی قدح تا به کی کشی در بزم خواجه پرده ز کارت برافکنم توران شه خجسته که در من یزید فضل شد منت مواهب او طوق گردنم حافظ : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۴۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2472