حالیا مصلحت وقت در آن می‌بینم که کشم رخت به می خانه و خوش بنشینم جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم یعنی از اهل جهان پاک دلی بگزینم جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم تا حریفان دغا را به جهان کم بینم سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم بس که در خرقه ی آلوده زدم لاف صلاح شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم سینه ی تنگ من و بار غم او هیهات مرد این بار گران نیست دل مسکینم من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر این متاعم که همی‌بینی و کمتر زینم بنده ی آصف عهدم دلم از راه مبر که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم بر دلم گرد ستم‌هاست خدایا مپسند که مکدر شود آیینه ی مهرآیینم حافظ : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۵۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2484