غم زمانه که هیچش کران نمی‌بینم دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینم به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت چرا که مصلحت خود در آن نمی‌بینم ز آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر چرا که طالع وقت آن چنان نمی‌بینم نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار که در مشایخ شهر این نشان نمی‌بینم بدین دو دیده ی حیران من هزار افسوس که با دو آینه رویش عیان نمی‌بینم قد تو تا بشد از جویبار دیده ی من به جای سرو جز آب روان نمی‌بینم در این خمار کسم جرعه‌ای نمی‌بخشد ببین که اهل دلی در میان نمی‌بینم نشان موی میانش که دل در او بستم ز من مپرس که خود در میان نمی‌بینم من و سفینه ی حافظ که جز در این دریا بضاعت سخن درفشان نمی‌بینم حافظ : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۵۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2487