کتبت قصة شوقی و مدمعی باکی بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی بسا که گفته‌ام از شوق با دو دیده خود ایا منازل سلمی فاین سلماک عجیب واقعه‌ای و غریب حادثه‌ای انا اصطبرت قتیلا و قاتلی شاکی که را رسد که کند عیب دامن پاکت که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی ز خاک پای تو داد آب روی لاله و گل چو کلک صنع رقم زد به آبی و خاکی صبا عبیرفشان گشت ساقیا برخیز و هات شمسة کرم مطیب زاکی دع التکاسل تغنم فقد جری مثل که زاد راهروان چستی است و چالاکی اثر نماند ز من بی شمایلت آری اری مآثر محیای من محیاک ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند که همچو صنع خدایی ورای ادراکی حافظ : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2590