آورده‌ام شفیع دل زار خویش را پندی بده دو نرگس خون‌خوار خویش را ای دوستی که هست خراش دلم ز تو مرهم نمی‌دهی دل افکار خویش را آزاد بنده‌ای که به پایت فتاد و مرد وآزاد کرد جان گرفتار خویش را بنمای قد خویش که از بهردیدنت تربر کنیم بخت نگون ساز خویش را سرها بسی زدی سر من هم زن از طفیل از سر رواج ده روش کار خویش را دشنام از زبان توام می‌کند هوس تعظیم کن به این قدری یار خویش را امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات (گزیدهٔ ناقص) : گزیدهٔ غزل ۱۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/26014