گفتم چگونه می کشی و زنده می‌کنی از یک جواب کشت و جواب دگر نداد ای دیده آب خویش نگهدار بعد ازین کاتش بده رسید و به خرمن نایستاد گویند منگرش مگر از فتنه جان بری بسیار خواستم که دل من نایستاد امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات (گزیدهٔ ناقص) : گزیدهٔ غزل ۱۸۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/26183