جز وی چه باشد کز اجل اندر رباید کل ما
صد جان برافشانم برو، گویم هنئا مرحبا
رقصان سوی گردون شوم، زانجا سوی بیچون شوم
صبر و قرارم بردهیی، ای میزبان زوتر بیا
از مه ستاره میبری، تو پاره پاره میبری
گه شیرخواره میبری، گه میکشانی دایه را
دارم دلی همچون جهان، تا میکشد کوه گران
من که کشم که کی کشم؟ زین کاهدان واخر مرا
گر موی من چون شیر شد، از شوق مردن پیر شد
من آردم، گندم نیم، چون آمدم در آسیا؟
در آسیا گندم رود، کز سنبله زادهست او
زادهی مهم، نی سنبله، در آسیا باشم چرا؟
نی نی فتد در آسیا، هم نور مه از روزنی
زانجا به سوی مه رود، نی در دکان نانبا
با عقل خود گر جفتمی، من گفتنیها گفتمی
خاموش کن تا نشنود این قصه را باد هوا
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/2632