آمدی باز و به نظاره برون آمد دل لحظه‌ای باش که جان نیز برون می‌آید خوشم از گریهٔ خود گرچه همه خون دلست زانکه بوی تو زهر قطرهٔ خون می‌آید مستی ورندی عاشق کشی و عشوه و ناز هر چه گویند از آن تنگ دهن می‌آید به وفاداری اوگشت تنم خاک و هنوز نکهت دوستی از ز کفن می آید امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات (گزیدهٔ ناقص) : گزیدهٔ غزل ۳۵۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/26350