ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما
افتاده در غرقابهیی، تا خود که داند آشنا
گر سیل عالم پر شود، هر موج چون اشتر شود
مرغان آبی را چه غم، تا غم خورد مرغ هوا
ما رخ ز شکر افروخته، با موج و بحر آموخته
زانسان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا
ای شیخ ما را فوطه ده، وی آب ما را غوطه ده
ای موسی عمران بیا، بر آب دریا زن عصا
این باد اندر هر سری، سودای دیگر میپزد
سودای آن ساقی مرا، باقی همه آن شما
دیروز مستان را به ره، بربود آن ساقی کله
امروز می در میدهد، تا برکند از ما قبا
ای رشک ماه و مشتری، با ما و پنهان چون پری
خوش خوش کشانم میبری، آخر نگویی تا کجا؟
هر جا روی تو با منی، ای هر دو چشم و روشنی
خواهی سوی مستیم کش، خواهی ببر سوی فنا
عالم چو کوه طور دان، ما همچو موسی طالبان
هر دم تجلی میرسد، برمیشکافد کوه را
یک پاره اخضر میشود، یک پاره عبهر میشود
یک پاره گوهر میشود، یک پاره لعل و کهربا
ای طالب دیدار او، بنگر درین کهسار او
ای که چه باده خوردهیی، ما مست گشتیم از صدا
ای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیدهیی؟
گر بردهایم انگور تو، تو بردهیی انبان ما
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۴
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/2638