من دی نگفتم مر تو را کی بینظیر خوش لقا
ای قد مه از رشک تو، چون آسمان گشته دوتا
امروز صد چندان شدی، حاجب بدی سلطان شدی
هم یوسف کنعان شدی، هم فر نور مصطفی
امشب ستایمت ای پری، فردا ز گفتن بگذری
فردا زمین و آسمان در شرح تو باشد فنا
امشب غنیمت دارمت، باشم غلام و چاکرت
فردا ملک بیهش شود، هم عرش بشکافد قبا
ناگه برآید صرصری، نی بام ماند نه دری
زین پشگان پر که زند، چون که ندارد پیل پا
باز از میان صرصرش، درتابد آن حسن و فرش
هر ذرهیی خندان شود، در فر آن شمس الضحی
تعلیم گیرد ذرهها، زان آفتاب خوش لقا
صد ذرگی دلربا، کانها نبودش زابتدا
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/2649