روی ای صبا و سلامم به دلنواز رسان نیاز بنده به آن شوخ عشوه ساز رسان من آنچه می‌کشم اندر درازی شبها به روزگار سر زلف او فراز رسان دلم ببردی و ترسم که دردان رسدت دلم به زلف نگهدار و درد باز رسان چو نیم خوردهٔ خود باده بر زمین فگنی بگو به روح ستم کشتگان ناز رسان امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات (گزیدهٔ ناقص) : گزیدهٔ غزل ۵۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/26533