نو بهار است و گل و موسم عید ای ساقی باده نوش و گذر از وعد و وعید ای ساقی روز محشر نبود هیچ حسابش به یقین هر که در کوی مغان گشت شهید ای ساقی گشت پیمانه چو تسبیح روان در کف شیخ تا ز لعل تو یکی جرعه کشید ای ساقی حاصل از عمر ندارد به جز از حسرت و درد هر که عید است ز میخانه بعید ای ساقی آنکه در کوی محبت قدم از صدق نهاد دگر او پند ادیبان نشنید ای ساقی بار ها کرده بدم توبه ز می باز مرا چسم مست تو به میخانه کشید ای ساقی زاهد از شرم تو دایم سر انگشت گزد جز در میکده جایی مگرید ای ساقی امیرخسرو دهلوی : دیوان اشعار : غزلیات (گزیدهٔ ناقص) : گزیدهٔ غزل ۶۱۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/26610