آه که آن صدر سرا، میندهد بار مرا
مینکند محرم جان، محرم اسرار مرا
نغزی و خوبی و فرش، آتش تیز نظرش
پرسش همچون شکرش، کرد گرفتار مرا
گفت مرا مهر تو کو؟ رنگ تو کو؟ فر تو کو؟
رنگ کجا ماند و بو، ساعت دیدار مرا؟
غرقۀ جوی کرمم، بندۀ آن صبحدمم
کان گل خوش بوی کشد جانب گلزار مرا
هرکه به جوبار بود، جامه برو بار بود
چند زیان است و گران، خرقه و دستار مرا
ملکت و اسباب گزین، ماهرخان شکرین
هست به معنی، چو بود یار وفادار مرا
دستگه و پیشه تو را، دانش و اندیشه تو را
شیر تو را، بیشه تو را، آهوی تاتار مرا
نیست کند، هست کند، بیدل و بیدست کند
باده دهد، مست کند، ساقی خمار مرا
ای دل قلاش مکن، فتنه و پرخاش مکن
شهره مکن، فاش مکن، بر سر بازار مرا
گر شکند پند مرا، زفت کند بند مرا
بر طمع ساختن یار خریدار مرا
بیش مزن دم ز دویی، دو دو مگو چون ثنوی
اصل سبب را بطلب، بس شد از آثار مرا
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۹
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/2663