با تو حیات و زندگی، بی‌تو فنا و مردنا زانک تو آفتابی و، بی‌تو بود فسردنا خلق برین بساط‌ها، بر کف تو چو مهره‌یی هم ز تو ماه گشتنا، هم ز تو مهره بردنا گفت دمم چه می‌دهی؟ دم به تو من سپرده‌ام من ز تو بی‌خبر نی‌ام، در دم دم سپردنا پیش به سجده می‌شدم، پشت خمیده چون شتر خنده زنان گشاد لب، گفت درازگردنا بین که چه خواهی کردنا، بین که چه خواهی کردنا گردن دراز کرده‌یی، پنبه بخواهی خوردنا مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2673