شب قدر است جسم تو، کزو یابند دولت‌ها مه بدراست روح تو، کزو بشکافت ظلمت‌ها مگر تقویم یزدانی، که طالع‌ها درو باشد مگر دریای غفرانی، کزو شویند زلت‌ها مگر تو لوح محفوظی، که درس غیب ازو گیرند و یا گنجینهٔ رحمت، کزو پوشند خلعت‌ها عجب تو بیت معموری، که طوافانش املاکند عجب تو رق منشوری، کزو نوشند شربت‌ها و یا آن روح بی‌چونی، کزین‌ها جمله بیرونی که در وی سرنگون آمد تأمل‌ها و فکرت‌ها ولی برتافت بر چون‌ها، مشارق‌های بی‌چونی بر آثار لطیف تو،غلط گشتندالفت‌ها عجایب یوسفی چون مه، که عکس اوست در صد چه  ازو افتاده یعقوبان به دام و جاه ملت‌ها چو زلف خود رسن سازد، ز چه‌هاشان براندازد کشدشان در بر رحمت، رهاندشان ز حیرت‌ها چو از حیرت گذر یابد صفات آن را که دریابد خمش که بس شکسته شد، عبارت‌ها و عبرت‌ها مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2679