چه چیزاست آن که عکس او، حلاوت داد صورت را؟ چو آن پنهان شود گویی، که دیوی زاد صورت را چو بر صورت زنند یک دم، ز عشق آید جهان برهم چو پنهان شد درآید غم، نبینی شاد صورت را اگر آن خود همین جان است، چرا بعضی گرانجان است؟ بسی جانی که چون آتش، دهد بر باد صورت را وگر عقلست آن پرفن، چرا عقلی بود دشمن؟ که مکر عقل بد در تن، کند بنیاد صورت را چه داند عقل کژخوانش؟ مپرس از وی مرنجانش همان لطف و همان دانش، کند استاد صورت را زهی لطف و زهی نوری، زهی حاضر زهی دوری چنین پیدا و مستوری، کند منقاد صورت را جهانی را کشان کرده، بدن‌هاشان چو جان کرده برای امتحان کرده، ز عشق استاد صورت را چو با تبریز گردیدم، ز شمس الدین بپرسیدم از آن سری کزو دیدم، همه ایجاد صورت را مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2687