طبعم از لعل تو آموخت در افشانی ها ای رخت چشمه ی خورشید درخشانی ها سرو من صبح بهار است به طرف چمن آی تا نسیمت بنوازد به گل افشانی ها گر بدین جلوه به دریاچه ی اشکم تابی چشم خورشید شود خیره ز رخشانی ها دیده در ساق چو گلبرگ تو لغزد که ندید مخمل این گونه به کاشانه ی کاشانی ها دارم از زلف تو اسباب پریشانی جمع ای سر زلف تو مجموع پریشانی ها رام دیوانه شدن آمده درشان پری تو به جز رم نشناسی ز پریشانی ها شهریارا به درش خاک نشین افلاکند وین کواکب همه داغند به پیشانی ها شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۱ - دریاچه اشک گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/27075