ای چشم خمارین تو و افسانه ی نازت
وی زلف کمندین من و شبهای درازت
شبها منم و چشمک محزون ثریا
با اشک غم و زمزمه راز و نیازت
بازآمدی ای شمع که با جمع نسازی
بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت
گنجینه رازی است به هر مویت و زان موی
هر چنبره ماری است به گنجینه ی رازت
در خویش زنیم آتش و خلقی به سرآریم
باشد که ببینیم بدین شعبده بازت
صد دشت و دمن صاف و تراز آمد و یک بار
ای جاده ی انصاف، ندیدیم ترازت
شهری به تو یار است و غریب این همه محروم
ای شاه بنازم دل درویش نوازت
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۷ - دل درویش نوازت
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/27081