کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست ماه من نیست در این قافله راهش ندهید کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست ماهم از آه دل سوختگان بی خبر است مگر آیینه ی شوق و دل آگاهش نیست تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست خواهم اندر عقبش رفت و به یاران عزیز باری این مژده که چاهی به سر راهش نیست شهریارا عقب قافله ی کوی امید گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات : گزیدهٔ غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۶ - کاروان بی‌خبر گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/27090