لبت تا در شکفتن لاله ی سیراب را ماند دلم در بیقراری چشمه ی مهتاب را ماند گهی کز روزن چشمم فرو تابد جمال تو به شبهای دل تاریک من مهتاب را ماند خزان خواهیم شد ساقی کنون مستی غنیمت دان که لاله ساغر و شبنم شراب ناب را ماند بتا گنجینه حسن و جوانی را وفایی نیست وفای بی مروت گوهر نایاب را ماند بدین سیمای آرامم درون دریای طوفانیست حذر کن از غریق آری که خود غرقاب را ماند به جز خواب پریشانی نبود این عمر بی حاصل کی آن آسایش خوابش که گویم خواب را ماند سخن هرگز بدین شیرینی و لطف و روانی نیست خدا را شهریار این طبع جوی آب را ماند شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۲ - سیل روزگار گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/27116