شمعی فروخت چهره که پروانه ی تو بود عقلی درید پرده که دیوانه ی تو بود خم فلک که چون مه و مهرش پیاله هاست خود جرعه نوش گردش پیمانه ی تو بود پیرخرد که منع جوانان کند ز می تا بود خود سبوکش میخانه ی تو بود خوان نعیم و خرمن انبوه نه سپهر ته سفره خوار ریزش انبانه ی تو بود تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل هر جا گذشت جلوه ی جانانه ی تو بود دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو مرغان باغ را به لب افسانه ی تو بود هدهد گرفت رشته ی صحبت به دلکشی بازش سخن ز زلف تو و شانه ی تو بود برخاست مرغ همتم از تنگنای خاک کورا هوای دام تو و دانه تو بود بیگانه شد بغیر تو هر آشنای راز هر چند آشنا همه بیگانه ی تو بود همسایه گفت کز سر شب دوش شهریار تا بانگ صبح ناله ی مستانه ی تو بود شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات : غزل شمارهٔ ۵۹ - جلوه جانانه گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/27123