گر به پیرانه سرم بخت جوانی به سر آید از در آشتیم آن مه بی مهر درآید آمد از تاب و تبم جان به لب ای کاش که جانان با دم عیسویم این دم آخر به سر آید خوابم آشفت و چنان بود که با شاهد مهتاب به تماشای من از روزنه کلبه درآید دلکش آن چهره که چون لاله بر افروخته از شرم بار دیگر به سراغ من خونین جگر آید سرو من گل بنوازد دل پروانه و بلبل گر تو هم یادت ازین قمری بی‌بال و پرآید شمع لرزان شبانگاهم و جانم به سر دست تا نسیم سحرم بال و پرافشان به بر آید رود از دیده چو با یادمنش اشک ندامت لاله از خاکم و از کالبدم ناله برآید شهریارا گله از گیسوی یار اینهمه بگذار کاخر آن قصه به پایان رسد این غصه سرآید شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات : غزل شمارهٔ ۶۳ - اشک ندامت گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/27127