در آب فکن ساقی، بط زادهٔ آبی را
بشتاب و شتاب اولی’، مستان شبابی را
ای جان بهار و دی، وی حاتم نقل و می
پر کن ز شکر چون نی، بوبکر ربابی را
ای ساقی شور و شر، هین عیش بگیر از سر
پر کن ز می احمر، سغراق و شرابی را
بنما ز می فرخ، این سو اخ و آن سو اخ
بربای نقاب از رخ، معشوق نقابی را
احسنت زهی یار او، شاخ گل بیخار او
شاباش زهی دارو، دلهای کبابی را
صد حلقه نگر شیدا، زان بادهٔ ناپیدا
کاسد کند این صهبا، صد خمر لعابی را
مستان چمن پنهان، اشکوفه ز شاخ افشان
صد کوه چو که غلطان، سیلاب حبابی را
گر آن قدح روشن، جان است نهان از تن
پنهان نتوان کردن، مستی و خرابی را
ماییم چو کشت ای جان، سرسبز درین میدان
تشنه شده و جویان، باران سحابی را
چون رعد نهیی خامش، چون پردهٔ تست این هش
وز صبر و فنا میکش، طوطی خطابی را
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۹۱
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/2715