ای غنچه ی خندان چرا خون در دل ما میکنی خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی از تیر کج تابیه تو آخر کمان شد قامتم کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا میکنی ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا می کنی با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا می کنی امروز ما بیچارگان امید فرداییش نیست این دانی و با ما هنوز امروز و فردا می کنی ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا می کنی ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن شورافکن و شیرین سخن اما تو غوغا می کنی شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵۳ - غوغا میکنی گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/27217