شاهد شکفته مخمور چون شمع صبحگاهی لرزان بسان ماه و لغزان بسان ماهی آمد ز برف مانده بر طره شانه ی عاج ماه است و هرگزش نیست پروای بی کلاهی افسون چشم آبی در سایه روشن شب با عشوه موج می زد چون چشمه در سیاهی زان چشم آهوانه اشکم هنوز حلقه است کی در نگاه آهوست آن حجب و بی گناهی سروم سر نوازش در پیش و من به حیرت کز بخت سرکشم چیست این پایه سر به راهی رفتیم رو به کاخ آمال و آرزوها آنجا که چرخ بوسد ایوان بارگاهی دالانی از بهشتم بخشید و دل بخواهم آری بهشت دیدم دالان دل بخواهی دردانه ام به دامن غلطید و اشکم از شوق لرزید چون ستاره کز باد صبحگاهی چون شهد شرم و شوقش می خواستم مکیدن مهر عقیق لب داد بر عصمتش گواهی ناگه جمال توحید وانگه چراغ توفیق الواح دیده شستند اشباح اشتباهی افسون عشق باد و انفاس عشق بازان باقی هر آنچه دیدیم افسانه بود و واهی عکس جمال وحدت در خود به چشم من بین آیینه ام لطیف است ای جلوه ی الهی ماییم و شهریارا اقلیم عشق آری مرغان قاف دانند آیین پادشاهی شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات : گزیدهٔ غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۵۶ - دالان بهشت گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/27220