بیا ای جان نو داده جهان را ببر از کار، عقل کاردان را چو تیرم تا نپرّانی نپرم بیا بار دگر پر کن کمان را ز عشقت باز طشت از بام افتاد فرست از بام باز آن نردبان را مرا گویند بامش از چه سوی است؟ از آن سویی که آوردند جان را از آن سویی که هر شب جان روان است به وقت صبح بازآرد روان را از آن سو که بهار آید زمین را چراغ نو دهد صبح آسمان را از آن سو که عصایی اژدها شد به دوزخ برد او فرعونیان را از آن سو که تو را این جست و جو خاست نشان خود اوست، می‌جوید نشان را تو آن مردی که او بر خر نشسته‌ست همی‌پرسد ز خر این را و آن را خمش کن کو نمی‌خواهد ز غیرت که در دریا درآرد همگنان را مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۰۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2724