بکت عینی غداه البین دمعا و اخری’ بالبکا بخلت علینا فعاقبت التی بخلت علینا بأن غمضتها یوم التقینا چه مرد آن عتابم؟ خیز یارا بده آن جام مالامال صهبا نرنجم زان چه مردم می‌برنجند که پیشم جمله جان‌ها هست یکتا اگر چه پوستینی بازگونه بپوشیده‌ست این اجسام بر ما تو را در پوستین من می‌شناسم همان جان منی در پوست جانا بدرم پوست را تو هم بدران چرا سازیم با خود جنگ و هیجا؟ یکی جانیم در اجسام مفرق اگر خردیم اگر پیریم و برنا چراغک‌هاست کآتش را جدا کرد یکی اصلست ایشان را و منشا یکی طبع و یکی رنگ و یکی خوی که سرهاشان نباشد غیر پاها درین تقریر برهان‌هاست در دل به سر با تو بگویم یا به اخفا؟ غلط خود تو بگویی با تو آن را چه تو بر توست بنگر این تماشا مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۰۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2733