گفتی که بترسد ز همه خلق سنایی پاسخ شنو ار چند نه‌ای در خور پاسخ جغد ار که بترسد بنترسد ز پی جنس آن مرغ که دارند شهانش همه فرخ آن مست ز مستی بنترسد نه ز مردی ور نه بخرد نیزهٔ خطی شمرد لخ در بند بود رخ همه از اسب و پیاده هر چند همه نطع بود جایگه رخ نز روی عزیزیست که چون مرکب شاهان رایض نکند بر سر خر کره همی مخ گویی که نترسم ز همه دیوان آری از میخ چه ترسد که مر او را نبود مخ بیدار نه‌ای فارغی از بانگ تکاتک بیمار نه‌ای فارغی از بند اخ و اخ ایمن بود از چشم بد آن را که ز زشتی در چشم کسان چون رخ شطرنج بود رخ زان ایمنی از دیدن هر کس که بگویند اندر مثل عامه که کخ را نبرد کخ سنایی غزنوی : دیوان اشعار : قصاید و قطعات : شمارهٔ ۴۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/27381