خواجه سلام علیک کو لب چون نوش او پستهٔ دربار او لعل گهر پوش او کی به اشارت ز دور چشم ببیند لبش زان که نداند همی شکل لبش هوش او چشم کجا بیندش از ره صورت از آنک هست نهان جای عقل در لب خاموش او جای فرشتست و دیو چشم قوی خشم او حجلهٔ عقلست و جان گوش سخن کوش او گشت پر از ابرویم چشم جهانی از آنک خرمن مهرست و ماه قند ز شب پوش او مایه قهرست و لطف ناوک دلدوز او پایهٔ کفرست و دین جوشن و شب پوش او از سر شوخی و ناز برکشد او چشم تو گر تو ز زور و دروغ بر نکشی گوش او دی چو سناییش دید نیک بر بندگیش تا به ابد مانده گیر غاشیه بر دوش او در هوس هجر او دوزخیانند خلق شاه بهشتست و بس از بر و آغوش او سلطان بهرامشاه آنکه بود روز صید کرکس و شیر فلک پشه و خرگوش او سنایی غزنوی : دیوان اشعار : قصاید و قطعات : شمارهٔ ۱۵۴ - در مدح بهرامشاه گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/27494