جمله یاران تو سنگند و تویی مرجان چرا؟
آسمان با جملگان جسم است و با تو جان چرا؟
چون تو آیی جزو جزوم جمله دستک میزنند
چون تو رفتی جمله افتادند در افغان چرا؟
با خیالت جزو جزوم میشود خندان لبی
میشود با دشمن تو مو به مو دندان چرا؟
بیخط و بیخال تو این عقل امی میبود
چون ببیند آن خطت را میشود خطخوان چرا؟
تن همیگوید به جان پرهیز کن از عشق او
جانش میگوید حذر از چشمهی حیوان چرا؟
روی تو پیغامبر خوبی و حسن ایزد است
جان به تو ایمان نیارد با چنین برهان چرا؟
کو یکی برهان که آن از روی تو روشنتر است؟
کف نبرد کفرها زین یوسف کنعان چرا؟
هر کجا تخمی بکاری آن بروید عاقبت
برنروید هیچ از شه دانهی احسان چرا؟
هر کجا ویران بود آن جا امید گنج هست
گنج حق را مینجویی در دل ویران چرا؟
بیترازو هیچ بازاری ندیدم در جهان
جمله موزونند عالم نبودش میزان چرا
گیرم این خربندگان خود بار سرگین میکشند
این سواران باز میمانند از میدان چرا؟
هر ترانه اولی دارد دلا و آخری
بس کن آخر این ترانه نیستش پایان چرا؟
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۴۱
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/2765