دی شبانگه به غلط تا به لب دجله شدم باجگه دیدم و نظاره بتان حرمی بر لب دجله ز بس نوش لب نوش‌لبان غنچه غنچه شده چون پشت فلک روی زمی نازنینان عرب دیدم و رندان عجم تشنه‌دل ز آرزو و غرقه تن از محتشمی پیری از دور بیامد عجمی زاد و غریب چشم پوشیده و نالان ز برهنه قدمی دهنش خشک و شکفته رخش از ابر مژه جگرش گرم و فسرده تنش از سرد دمی تشنگی بایه برده به لب دجله فتاد سست تن مانده و از سست تنی سخت غمی آب برداشتن از دجله مگر زور نداشت که نوان بود ز لرزان تنی و پشت خمی شربتی آب طلب کرد ز ملاحی و گفت هات یا شیخ ذهیبا حرمی الرقم پیر گفت ای فتی آن زر که ندارم چه دهم گفت: اخسا قطع الله یمین العجمی آبی از دجله چوبینم که به پیری ندهند من ز بغداد چه گویم صفت بی‌کرمی بی‌درم لاف ز بغداد مزن خاقانی گر چه امروز به میزان سخن یک درمی خاقانی : دیوان اشعار : قطعات : قطعات : شمارهٔ ۳۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/28001