ای میرآب بگشا آن چشمهٔ روان را
تا چشمها گشاید، زاشکوفه بوستان را
آب حیات لطفت، در ظلمت دو چشم است
زان مردمک چو دریا کردهست دیدگان را
هرگز کسی نرقصد تا لطف تو نبیند
کندر شکم ز لطفت، رقص است کودکان را
اندر شکم چه باشد، وندر عدم چه باشد؟
کندر لحد ز نورت، رقص است استخوان را
بر پردههای دنیا، بسیار رقص کردیم
چابک شوید یاران، مر رقص آن جهان را
جانها چو میبرقصد، با کندهای قالب
خاصه چو بسکلاند این کندهٔ گران را
پس زاول ولادت، بودیم پای کوبان
در ظلمت رحمها، از بهر شکر جان را
پس جمله صوفیانیم، از خانقه رسیده
رقصان و شکرگویان، این لوت رایگان را
این لوت را اگر جان، بدهیم رایگان است
خود چیست جان صوفی، این گنج شایگان را؟
چون خوان این جهان را، سرپوش آسمان است
از خوان حق چه گویم، زهره بود زبان را؟
ما صوفیان راهیم، ما طبل خوار شاهیم
پاینده دار یا رب، این کاسه را و خوان را
در کاسههای شاهان، جز کاسه شست ما نی
هر خام درنیابد این کاسه را و نان را
از کاسههای نعمت، تا کاسهٔ ملوث
پیش مگس چه فرق است، آن ننگ میزبان را؟
وان کس که کس بود او، ناخورده و چشیده
گه میگزد زبان را، گه میزند دهان را
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۶
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/2810