این جا کسی‌ست پنهان، خود را مگیر تنها بس تیز گوش دارد، مگشا به بد زبان را بر چشمهٔ ضمیرت، کرد آن پری وثاقی هر صورت خیالت، از وی شده‌ست پیدا هر جا که چشمه باشد، باشد مقام پریان با احتیاط باید، بودن تو را در آن جا این پنج چشمهٔ حس، تا بر تنت روان است زاشراق آن پری دان، گه بسته گاه مجری وان پنج حس باطن، چون وهم و چون تصور هم پنج چشمه می‌دان، پویان به سوی مرعی هر چشمه را دو مشرف، پنجاه میرآبند صورت به تو نمایند، اندر زمان اخلا زخمت رسد ز پریان، گر با ادب نباشی کاین گونه شهره پریان، تندند و بی‌محابا تقدیر می‌فریبد تدبیر را که برجه مکرش گلیم برده، از صد هزار چون ما مرغان در قفس بین، در شست ماهیان بین دل‌های نوحه گر بین، زان مکرساز دانا دزدیده چشم مگشا بر هر بت از خیانت تا نفکند ز چشمت، آن شهریار بینا مانده‌ست چند بیتی، این چشمه گشت غایر برجوشد آن ز چشمه، چون برجهیم فردا مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۸۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2812