ای صوفیان عشق، بدرید خرقه‌ها صد جامه ضرب کرد گل از لذت صبا کز یار دور ماند و گرفتار خار شد زین هر دو درد رست گل از امر ایتیا از غیب رو نمود، صلایی زد و برفت کین راه کوته ست، گرت نیست پا روا من هم خموش کردم و رفتم عقیب گل از من سلام و خدمت، ریحان و لاله را دل از سخن پر آمد و امکان گفت نیست ای جان صوفیان، بگشا لب به ماجرا زان حال‌ها بگو که هنوز آن نیامده ست چون خوی صوفیان نبود ذکر مامضی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۹۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2822