آمد بهار خرم، آمد نگار ما چون صد هزار تنگ شکر در کنار ما آمد مهی که مجلس جان زو منورست تا بشکند ز بادهٔ گلگون خمار ما شاد آمدی بیا و ملوکانه آمدی ای سرو گلستان، چمن و لاله زار ما پاینده باش ای مه و پاینده عمر باش در بیشهٔ جهان ز برای شکار ما دریا بجوش از تو که بی مثل گوهری کهسار در خروش که ای یارغار ما در روز بزم ساقی دریاعطای ما در روز رزم شیر نر و ذوالفقار ما چونی درین غریبی و چونی درین سفر؟ برخیز تا رویم به سوی دیار ما ما را به مشک و خم و سبوها قرار نیست ما را کشان کنید سوی جویبار ما سوی پری رخی که بر آن چشمه‌ها نشست آرام عقل مست و دل بی‌قرار ما شد ماه در گدازش سوداش همچو ما شد آفتاب از رخ او یادگار ما ای رونق صباح و، صبوح ظریف ما وی دولت پیاپی بیش از شمار ما هر چند سخت مستی، سستی مکن بگیر کارزد به هر چه گویی، خمر و خمار ما جامی چو آفتاب پرآتش بگیر زود درکش به روی چون قمر شهریار ما این نیم کاره ماند و دل من ز کار شد کار او کند که هست خداوندگار ما مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۰۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2827