سر به گریبان در است، صوفی اسرار را تا چه برآرد ز غیب، عاقبت کار را می که به خم حق است، راز دلش مطلق است لیک برو هم دق است، عاشق بیدار را آب چو خاکی بده، باد درآتش شده عشق به هم برزده، خیمهٔ این چار را عشق که چادرکشان، در پی آن سرخوشان بر فلک بی نشان، نور دهد نار را حلقهٔ این در مزن، لاف قلندر مزن مرغ نه‌یی، پر مزن، قیر مگو قار را حرف مرا گوش کن، بادهٔ جان نوش کن بی‌خود و بیهوش کن، خاطر هشیار را پیش ز نفی وجود، خانهٔ خمار بود قبلهٔ خود ساز زود، آن در و دیوار را مست شود نیک مست، از می جام الست پر کن از می پرست، خانهٔ خمار را داد خداوند دین شمس حق است این، ببین ای شده تبریزچین، آن رخ گلنار را مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2828