من از کجا غم و شادی این جهان ز کجا من از کجاغم باران و ناودان ز کجا چرا به عالم اصلی خویش وانروم؟ دل از کجا و تماشای خاکدان ز کجا چو خر ندارم و خربنده نیستم ای جان من از کجا غم پالان و کودبان ز کجا هزارساله گذشتی ز عقل و وهم و گمان تو از کجا و فشارات بدگمان ز کجا تو مرغ چارپری تا بر آسمان پری تو از کجا و ره بام و نردبان ز کجا کسی تو را و تو کس را به بز نمی‌گیری تو از کجا و هیاهای هر شبان ز کجا هزار نعره ز بالای آسمان آمد تو تن زنی و نجویی که این فغان ز کجا؟ چو آدمی به یکی مار شد برون ز بهشت میان کزدم و ماران تو را امان ز کجا؟ دلا دلا به سررشته شو مثل بشنو که آسمان ز کجایست و ریسمان ز کجا شراب خام بیار و به پختگان درده من از کجا غم هر خام قلتبان ز کجا شرابخانه درآ و در از درون دربند تو از کجا و بد و نیک مردمان ز کجا طمع مدار که عمر تو را کران باشد صفات حقی و حق را حد و کران ز کجا اجل قفص شکند مرغ را نیازارد اجل کجا و پر مرغ جاودان ز کجا خموش باش که گفتی بسی و کس نشنید که این دهل ز چه بام است و این بیان ز کجا مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۱۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2839