روم به حجره‌ی خیاط عاشقان فردا من درازقبا با هزار گز سودا ببردت ز یزید و بدوزدت بر زید بدین یکی کندت جفت و زان دگر عذرا بدان یکیت بدوزد که دل نهی همه عمر زهی بریشم و بخیه، زهی ید بیضا چو دل تمام نهادی ز هجر بشکافد به زخم نادره مقراض اهبطوا منها ز جمع کردن و تفریق او شدم حیران به ثبت و محو چو تلوین خاطر شیدا دل است تختهٔ پرخاک، او مهندس دل زهی رسوم و رقوم و حقایق و اسما تو را چو در دگری ضرب کرد همچو عدد ز ضرب خود چه نتیجه همی‌کند پیدا چو ضرب دیدی اکنون بیا و قسمت بین که قطره‌یی را چون بخش کرد در دریا به جبر جملههٔ اضداد را مقابله کرد خمش که فکر دراشکست زین عجایب‌ها مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۱۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2840