ز سوز شوق دل من، همی‌زند عللا که بوک دررسدش از جناب وصل صلا دل است همچو حسین و فراق همچو یزید شهید گشته دو صد ره، به دشت کرب و بلا شهید گشته به ظاهر، حیات گشته به غیب اسیر در نظر خصم و خسروی به خلا میان جنت و فردوس وصل دوست مقیم رهیده از تک زندان جوع و رخص و غلا اگر نه بیخ درختش درون غیب ملی ست چرا شکوفه وصلش شکفته است ملا خموش باش و ز سوی ضمیر ناطق باش که نفس ناطق کلی بگویدت افلا مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۳۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2854