ز جام ساقی باقی چو خورده‌یی تو دلا؟ که لحظه لحظه براری ز عربده عللا مگر ز زهره شنیدی دلا به وقت صبوح که بزم خاص نهادم صلای عیش صلا بلا در است، بلایش بنوش و در می‌بار چه می‌گریزی آخر، گریز توست بلا پیاله بر کف زاهد ز خلق باکش نیست میان خلق نشسته‌ست در خلاست خلا زهی پیاله که در چشم سر همی‌ناید ز دست ساقی معنی، تو هم بنوش هلا مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۳۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2858