کرانی ندارد بیابان ما
قراری ندارد دل و جان ما
جهان در جهان نقش و صورت گرفت
کدام است ازین نقشها آن ما؟
چو در ره ببینی بریده سری
که غلطان رود سوی میدان ما
از او پرس، ازو پرس اسرار ما
کزو بشنوی سر پنهان ما
چه بودی که یک گوش پیدا شدی
حریف زبانهای مرغان ما
چه بودی که یک مرغ پران شدی
برو طوق سر سلیمان ما
چه گویم؟ چه دانم؟ که این داستان
فزون است از حد و امکان ما
چگونه زنم دم که هر دم به دم
پریشان تر است این پریشان ما؟
چه کبکان و بازان، ستان میپرند
میان هوای کهستان ما
میان هوایی که هفتم هواست
که بر اوج آن است ایوان ما
از این داستان بگذر از من مپرس
که درهم شکستهست دستان ما
صلاح الحق و دین نماید تو را
جمال شهنشاه و سلطان ما
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۳۹
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/2863