چه شدی گر تو همچو من، شدی‌یی عاشق ای فتا؟ همه روز اندران جنون، همه شب اندرین بکا ز دو چشمت خیال او، نشدی یک دمی نهان که دو صد نور می‌رسد به دو دیده، از آن لقا ز رفیقان گسستی‌یی، ز جهان دست شستی‌یی که مجرد شدم ز خود، که مسلم شدم تو را چو برین خلق می‌تنم، مثل آب و روغنم ز برونیم متصل به درونه ز هم جدا ز هوس‌ها گذشتی‌یی، به جنون بسته گشتی‌یی نه جنونی ز خلط و خون، که طبیبش دهد دوا که طبیبان اگر دمی، بچشندی ازین غمی بجهندی ز بند خود، بدرندی کتاب‌ها هله زین جمله درگذر، بطلب معدن شکر که شوی محو آن شکر، چو لبن در زلوبیا مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2868