گوش من منتظر پیام تو را جان به جان جسته یک سلام تو را در دلم خون شوق می‌جوشد منتظربوی جوش جام تو را ای ز شیرینی و دلاویزی دانه حاجت نبوده دام تو را کرده شاهان نثار تاج و کمر مر قبای کمین غلام تو را ز اول عشق من گمان بردم که تصور کنم ختام تو را سلسله م کن به پای اشتر بند من طمع کی کنم سنام تو را آن که شیری ز لطف تو خورده‌ست مرگ بیند یقین فطام تو را به حق آن زبان کاشف غیب که به گوشم رسان پیام تو را به حق آن سرای دولت بخش بنمایم ز دور بام تو را گر سر از سجده تو سود کند چه زیان است لطف عام تو را شمس تبریز این دل آشفته بر جگر بسته است نام تو را مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2872