لعل لبش داد کنون مر مرا آنچه تو را لعل کند مر مرا گلبن خندان به دل و جان بگفت برگ منت هست، به گلشن برآ گر نخریده‌ست جهان را ز غم مژده چرا داد خدا کاشتری در بن خانه‌ست جهان تنگ و منگ زود برآیید به بام سرا صورت اقبال شکرریز گفت شکر چو کم نیست، شکایت چرا؟ ساغر بر دست خرامان رسید فخر من و فخر همه ماورا جام مباح آمد هین نوش کن با زره از غابر و از ماجرا ساغر اول چو دود بر سرت سجده کند عقل جنون تو را فاش مکن فاش تو اسرار عرش در سخنی زاده ز تحت الثری مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2881