به شکرخنده اگر می‌ببرد جان مرا متع الله فوادی بحبیبی ابدا جانم آن لحظه بخندد که وی اش قبض کند انما یومن اجزای اذا اسکرها مغز هر ذره چو از روزن او مست شود سبحت راقصه عز حبیبی و علا چون که از خوردن باده همگی باده شوم انا نقل و مدام فاشربانی و کلا هله ای روز چه روزی تو که عمر تو دراز یوم وصل و رحیق و نعیم و رضا تن همچون خم ما را پی آن باده سرشت نعم ما قدر ربی لفوادی و قضا خم سرکه دگراست و خم دوشاب دگر کان فی خابیه الروح نبیذ فغلی می منم خود که نمی‌گنجم در خم جهان برنتابد خم نه چرخ کف و جوش مرا می مرده چه خوری هین تو مرا خور که می‌ام انا زق ملئت فیه شراب و سقا وگرت رزق نباشد من و یاران بخوریم فانصتوا و اعترفوا معشرا اخوان صفا مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۶۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2887