یا وصال یار باید، یا حریفان را شراب چون که دریا دست ندهد، پای نه در جوی آب آن حریفان چو جان و باقیان جاودان در لطافت همچو آب و در سخاوت چون سحاب هم‌رهان آب حیوان، خضریان آسمان زندگی هر عمارت، گنج‌های هر خراب آب یار نور آمد، این لطیف و آن ظریف هر دو غمازند لیکن، نی ز کین بل ز احتساب آب اندر طشت و یا جو، چون ز کف جنبان شود نور بر دیوار هم آغاز گیرد اضطراب عرق جنسیت، برادر چون قیامت می‌کند خود تو بنگر، من خموشم، وهو اعلم بالصواب مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۹۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2923