کو همه لطف که در روی تو دیدم همه شب؟
وان حدیث چو شکر، کز تو شنیدم همه شب؟
گر چه از شمع تو میسوخت چو پروانه دلم
گرد شمع رخ خوب تو پریدم همه شب
شب به پیش رخ چون ماه تو چادر میبست
من چو مه چادر شب میبدریدم همه شب
جان ز ذوق تو چو گربه لب خود میلیسد
من چو طفلان سر انگشت گزیدم همه شب
سینه چون خانه زنبور پر از مشغله بود
کز تو ای کان عسل، شهد کشیدم همه شب
دام شب آمد جانهای خلایق بربود
چون دل مرغ دران دام طپیدم همه شب
آن که جانها چو کبوتر همه در حکم ویاند
اندر آن دام مر او را طلبیدم همه شب
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۰
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/2924