هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب ز اشک چشم و از جگرهای کباب؟ پوستی‌ام دور مانده من ز گوشت چون ننالم در فراق و در عذاب؟ چوب هم گوید بدم من شاخ سبز زین من بشکست و بدرید آن رکاب ما غریبان فراقیم ای شهان بشنوید از ما الی الله المأب هم ز حق رستیم اول در جهان هم بدو وا می‌رویم از انقلاب بانگ ما همچون جرس در کاروان یا چو رعدی وقت سیران سحاب ای مسافر دل منه بر منزلی که شوی خسته به گاه اجتذاب زانک از بسیار منزل رفته‌یی تو ز نطفه تا به هنگام شباب سهل گیرش تا به سهلی وارهی هم دهی آسان و هم یابی ثواب سخت او را گیر کو سختت گرفت اول او و آخر او، او را بیاب خوش کمانچه می‌کشد کان تیر او در دل عشاق دارد اضطراب ترک و رومی و عرب گر عاشق است هم زبان اوست این بانگ صواب باد می‌نالد همی‌خواند تو را که بیا اندر پی­‌ام تا جوی آب آب بودم، باد گشتم، آمدم تا رهانم تشنگان را زین سراب نطق آن باد است کآبی بوده است آب گردد چون بیندازد نقاب از برون شش جهت این بانگ خاست کز جهت بگریز و رو از ما متاب عاشقا کمتر ز پروانه نه‌یی کی کند پروانه ز آتش اجتناب؟ شاه در شهراست، بهر جغد من کی گذارم شهر و کی گیرم خراب؟ گر خری دیوانه شد نک کیر گاو بر سرش چندان بزن کاید لباب گر دلش جویم خسیش افزون شود کافران را گفت حق ضرب الرقاب مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۳۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/2928